- قصد من تنها آن است که تو را باز به خود برگردانم. تو دزدیده شده ای! بر توحجابی افکنده اند و به هر طریق ممکن شرطی ات کرده اند تمام درهای منتهی به خودت را بسته اند. تمامی کار من آن است که در تو درها و پنجره ها بگشایم و اگر بتوانم تمامی دیوارها را فرو بریزیم و در زیر آسمان رهایت کنم؛ آن گاه در خواهی یافت که مذهب چیست...
- پیام من نظریه فلسفی نیست، بلکه نوعی کیمیاگری است! دانش تحول روحانی است بنابر این فقط آنان که مایلند بر آنچه هستند بمیرند و دوباره متولد گردند؛ فقط این عده از مردم با شهامت و شجاع که معدودند آماده شنیدن پیام من هستند . زیرا شنیدن این پیام نیز مخاطره آمیز است . با شنیدن شما نخستین گام را برای زایش دوباره برداشته اید. پیام من چیزی کمتر از مرگ و زایش مجدد نیست!
- جهنم از اون جایی شروع مشود که اولین آرزو شکل میگیرد و بهشت اون جایی هست که هیچ درخواست و آرزویی نباشد!
- جای یک چیز را در زندگیت عوض کن تا زندگیت زیبا شود! بجای ترس از خدا، عشق را جایگزین کن!
- هرچیزی که در این دنیا میبینی در تضاد است! شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، عشق و تنفر ... اما با عبور از تمام این تضاد ها، به حقیقتی میرسیم که میشه اسمش را خدا گذاشت.
- عشق، دلیلی برای وجود اثبات خداوند است.
- شاد باش ! مراقبه خودش به تو دست خواهد داد. مسرور باش زیرا دین خودش دنبالت خواهد آمد. شادمانی شرط اصلی است.مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و بهمین دلیل تمام مذهبشان دروغ است!
- گل سرخ گل سرخ است و خار , خار. نه خار بد است و نه گل سرخ خوب. اگر انسان از روی زمین محو شود , گلهای سرخ آنجا خواهند بود و خارها نیز آنجا اما دیگر کسی نیست بگوید گلهای سرخ خوبند و خار ها بد .
- عشق یک آینه است.رابطه ی واقعی آینه ای است که در آن دو عاشق چهره ی یکدیگر را می بینند و خدا را باز می شناسند. این راهی به سوی پروردگار است.
- همه باورها خفه کننده اند و همه ی سرسپردگیها به تو کمک میکنند تا زنده ی واقعی نباشی.انها موجودیت تو را می میراند
-بی وقفه آزاد بوده ام تا هرگز نتوانی از من جزمیتی بنا نهی. اگر بخواهی چنین کنی، فقط خود را دیوانه کرده ای! ارثیه واقعا وحشتناکی برای محققان بجا گذاشته ام! از حرفهای من چیزی نخواهند فهمید!! همین خوب است که کسی نمیتواند آئین یا کیش خاصی از من بسازد. نه! این ناممکن است... واژه هایم تو را می سوزانند، ولی نمیتوانی هیچ گونه الهیات یا جزمیتی از آنها بسازی. میتوانی راهی برای زندگی بیابی ولی نه جزمیتی تا با تکیه به آنها موعظه کنی. میتوانی شراب شورش را از این جام بنوشی ولی نمیتوانی درونمایه ای انقلابی را با تار و پود آنها ببافی. واژه هایم تنها آتش بپا نمی کنند! اینجا و آنجا باروت را نیز چاشنی آنها کرده ام تا برای قرنها انفجار ایجاد کنند! بیش از آن که لازم است باروت ریخته ام تا انفجار محتوم باشد! آنکس که میخواهد از من کیش خاصی بیافریند، کمابیش با هر جمله ای به دردسر خواهد افتاد!
- تو خواهان قدرتی تا آزار برسانی. و گرنه عشق کافیست، مهربانی کافیست
- اگر نتوانی تنها باشی، پیوند تو دروغین است. این تنها نیرنگی است تا از تنهایی فرار کنی، همین و بس ...
- بگذار بگویم که در جامعه ای غیر آزاد میتوانی آزاد باشی، در جهانی سیاه بخت، سعادتمند باشی. مانعی از سوی دیگران نمیتواند وجود داشته باشد، میتوانی دگرگون شوی
- ذهن تنها زمانی در صحنه می ماند که به تمامی در چیزی نباشی. در هر کار و هر چیز، تام و تمام باش تا ذهن نتواند حتی برای لحظه ای تو را آزار دهد
- عشق چنان از احترام سرشار است که آزادی را هدیه می کند. و اگر عشق آزادی به همراه نیاورد، عشق نیست؛ چیز دیگریست
- نخست راه را برو، سپس با تمام وجود خود را در آن دریاب - فقط بعد از آن است که میتوانی دستان دیگری را بگیری و راه را به آن نشان دهی
- مکاشفه بخوانش، آگاهی یا چیز دیگر، اینها نام های بیش نیستند، اما سکوت محض است که ذات و جوهر است. هیچ چیز در تو تلاطم را باعث نمیشود،هیچ بادی در تو موج ایجاد نمیکند و در این حالت است که به ملکوت قدم میگذاری
- زندگی راه های خود را میجوید. لحظه ای که شروع میکنی همه چیز را مدیریت کنی، آنها را ضایع میکنی. بگذار زندگی آزاد باشد
- زندگی آزاد از تضاد هاست. تمامی تضاد ها مکمل یکدیگرند. راست بدان که روز و شب مکمل یکدیگرند، زندگی و مرگ نیز چنین اند
- تنهایی جایی است که دیگری را از دست میدهی. یگانگی هنگامی است که خود را در میابی
- حقیقت راز گشایی است. وجود دارد. نیازی به اختراع آن نیست، باید کاشف آن باشی
- از آنچه میگریزی، بیشتر و بیشتر به سوی آن جلب میگردی. ذهن تو این سو و آن سو به دنبال اوست
- حقیقت تنها به نافرمانان رخ مینماید، و شورشی محکوم به زندگی سراسر خطر است
- زندگی را قدر بدان، حرتمش را نگهدار. هیچ چیز مقدس تر از آن نیست، هیچ چیز ملکوتی تر از آن نیست
- وقتی ذهن میشناسد آن را دانش میخوانیم، وقتی دل میشناسد آن را عشق مینامیم و آنگاه که وجود میشناسد آن را مراقبه می نامیم
- آسمان بی زمین تهی خواهد بود، آسمان بی زمین نمیتواند بخندد. زمین بی آسمان میمیرد. هر دو در کنار هم - و رقص متولد میشود. زمین و آسمان در کنار هم میرقصند - و خنده است و شور و نشاط، جشن آغاز میگردد
- مراقبه نه سفری در فضاست و نه سفری در زمان بلکه یک بیداری آنی است . اگر بتوانی همین الان خاموش باشی این ساحلی دیگر است اگر اجازه دهی ذهن متوقف شود و از کار بیفتد این ساحلی دیگر است
- زندگی مانند صفحه ای سفید است که هرچه بر آن بکشی همان میشود! میتوانی شادی یا بدبختی را در آن رسم کنی! تمام عظمت وجود انسانیت در این آزادی عمل است!
- این خانه تاریک نیست! در بیرون از این خانه تاریک، آفتاب همیشه در حال نور افکنی میباشد، فقط کافی است که درها و پنجره ها را بگشایی تا نور به درون بیاید
- برای خلق کردن باید از همه قید و بندها رها شد، وگرنه خلاقیت تو چیزی جز تقلید و نسخه برداری نخواهد بود! فقط یک نسخه ی بدل! تو فقط هنگامی میتوانی خلاق باشی که فردیت خویشتن را دریابی
- زندگی در زندگی کردن است. زندگی یک شیئی نیست، یک روند است. بجز زیستن، راهی برای دستیابی به زندگی نیست: جریان داشتن و جاری شدن به همراه آن. اگر در یک فلسفه، دریک عقیده ی جزمی و در الهیات به دنبال معنی زندگی میگردی، راهی مطمئن برای ازدست دادن زندگی و معنای آن یافته ای. زندگی چیزی نیست که به انتظارت نشسته باشد، در درونت اتفاق می افتد. زندگی چیزی نیست که همچون یک هدف در آینده باشد که به آن برسی، در همین لحظه و در اینکاینجاست در تنفس هایت، در گردش خونت و در تپش قلبت. هرآنچه که هستی زندگی تو است و اگر شروع کنی که معنی آن را درجایی دیگر بیابی، آن را از کف می دهی.
- تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.
- دوستی خالصترین عشق است. دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمیخواهی، شرطی قائل نمیشوی، جایی که ایثار کردن عین لذت است. یکی بسیار نصیب میبرد، اما این اصل نیست، این نصیب خودبخود پیش میآید. انسان نیاموخته که زیباییهای تنهایی را دریابد. او همیشه آوازهٔ جستن نوعی پیوند است، میخواهد با کسی باشد – با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونهای فراموش کنی که تنهایی.
- با عاشق شدن کودک باقی خواهی ماند؛ و با عروج در عشق به بلوغ دست خواهی یافت.
- عشق یک پیوند است. عاشق و معشوق هر دو تلاش میکنند خود باقی بمانند، در پیوند و در عین حال مستقل، چنین است که مبارزه آغاز میشود.
- عشق آزمونی روحی است – ربطی به جنسیت ندارد و با کالبدها بیگانهاست، عشق با درونیترین کانون وجود سروکار دارد. اما تو هنوز حتی به معبد خود قدم نگذاشتهای. ابداً نمیدانی که کیستی، و با اینحال در پی آنی که چگونه عشق بورزی. نخست خود باش، خود را بشناس، و دل خوش دار که عشق را پاداش خواهی گرفت.
- والاترین هنر در جهان آنست که مرید باشی. این موهبت با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. مریدی یگانهاست و همتایی ندارد. در هر پیوند دیگری، چیزی شبیه آن نخواهی یافت، نه چیزی مثل آن نمیتواند وجود داشته باشد.
- اگر دیگری را دوست میداری، اگر میخواهی یاریش کنی، کمک کن تا یگانه شود. نه نباید او را اشباع کنی. تلاش نکن با حضور خود بگونهای او را کامل کنی. دیگری را کمک کن تا یگانه شود. چنان سیراب از وجود خود که نیازی به حضور تو نباشد.